چکیده
تاکنون از ماکس وبر (1864- 1920) با عناوینی چون «مارکس بورژوازی»، «لیبرال بدبین»، «اندیشمند شکّاک»، «متفکّر ناامید»، «نابغۀ دوران»، «جامعهشناس فردگرا» و… نام برده شده است. امّا یکی از مهمترین ابعاد تفکّر وی، یعنی بُعدِ انتقادی آن، عموماً از سوی مفسّران و شارحان آثارش چنانکه باید مورد توجّه قرار نگرفته است. در این اواخر، یورگن هابرماس Jürgen Habermas، اندیشمند نامی، تلاش قابل ملاحظهای در بازسازی انتقادی اندیشه وبر کرده است. امّا وی نیز اشارۀ چندانی به انتقادی بودنِ خود وبر ندارد. میشل فوکو Paul-Michel Foucault در ارائه نظریات انتقادی فرامدرن خود بهطور جدّی از آرای وبر بهره برده است. پرداختن به این پرسش که چرا عناوینی غیر از «انتقادی» به وبر داده شده، موضوع اصلی این نوشتار نیست. بلکه، آنچه مورد نظر است، استخراج و بررسی جنبههائی از تفکر وبر است که با وضوح کامل به نقد برخی از خصوصیات جامعۀ مدرن میپردازد.
بخش اوّل: مبانی اندیشۀ اجتماعی- سیاسی ماکس وبر
مقدّمه
ماکس وبر در سال 1864 در فرایبورگ آلمان چشم به جهان گشود. دوران زندگی وی مصادف با عصر شکوفائی فکری- فرهنگی آلمان بود. او با اندیشمندانی چون نیچه Nietzsche، پلانک Planck و انیشتین Einstein همعصر بود. وبر زندگی علمی خود را با مطالعۀ حقوق آغاز کرد و در سال 1891 در بیست و هفت سالگی به مقام استادی دانشگاه رسید. چند سال بعد، با توجه به عمق مطالعات اقتصادیاش، به استادی کرسی اقتصاد در دانشگاه فرایبورگ منصوب گشت. وی از سال 1897 تا سال 1901 دچار پریشانی روحی بود و سپس به مدت 15 سال از تدریس خودداری کرد. او فقط سه سالِ آخر عمر را در وین و مونیخ به تدریس پرداخت و در سال 1919 در اثر بیماری درگذشت.
افکار وبر اثر عمیقی بر اندیشۀ اجتماعی گذاشته است. در سال 1923، ملچیور پالی Melchior Palyi یک مجموعۀ دوجلدی دربارۀ وی در آلمان منتشر کرد که در آن مقالاتی از چندتن از دانشمندان صاحبنام آلمانی به چاپ رسیده بود. در خارج از آلمان، افکار وبر ابتدا بهوسیلۀ تالکوت پارسونز Talcott Parsons و سپس آلفرد شوتس Alfred Schütz مطرح گردید. پارسونز آرای وبر را با تعابیر خاص خود به خدمت کارکردگرائی ساختاری گرفت. شوتس نیز با بهکارگیری متدلوژی وبر نوعی نگرش پدیدارشناسانه (Phenomenological) در جامعهشناسی ارائه کرد که در دنیای آنگلوساکسون نفوذ بسیار یافت. تأثیر افکار وبر بر آثار کارل مانهایم Karl Mannheim اندیشمند معروف نیز از خلال آثار وی کاملاً مشهود است. مطالعات مانهایم در زمینۀ محافظهکاری شدیداً متأثّر از روشهای وبر میباشد و کتاب وی، «انسان و جامعه در عصر بازسازی» (1940) اساساً وبری است. در سال 1947 پارسونز و هندرسون Handerson بخشهایی از «اقتصاد و جامعه» وبر را تحت عنوان «نظریۀ سازمان اجتماعی- اقتصادی» ترجمه کردند. یک سال بعد گرث و میلز Gerth and Mills، در تلاشی متفاوت دست به ترجمه و انتشار مجموعهای از نوشتههای مختلف وبر در زمینۀ جامعهشناسی تحت عنوان From Max Weber: Essays in Sociology زدند. در آغاز دهۀ شصت نیز بندیکس Bendix در کتابی تحت عنوان Max Weber: An Intellectual Portrait به تشریح آراء و افکار وبر پرداخت.
در دهۀ هفتاد، پس از یک دهه رکود، یک تجدید حیات ناگهانی در مطالعات مربوط به وبر رخ داد. در سالهای اخیر نیز با رشد دیدگاه «پست مدرنیزم» توجه به وبر افزایش یافته است.
الف- زمینههای فکری وبر
مبانی افکار و آراء وبر را میتوان در ارتباط با شرایط فکری در آلمان زمان وی، بهویژه در زمینۀ معرفتشناسی و تاریخ اقتصادی، بررسی کرد.
- زمینههای معرفتشناسی
ایدههای معرفتشناختی وبر در چارچوب منازعات روششناختی، که صاحبنظران آلمانی را در اواخر قرن 19 از هم جدا کرده بود، بهتر قابل درک است. در آغاز دهۀ هفتم قرن نوزده، مکتبی به نام نوکانتی در آلمان رشد و گسترش یافت که عمدهترین ویژگی آن قائل شدن فرق بین علوم طبیعی و معرفت اجتماعی بود. از مهمترین اندیشمندان این جریان فکری میتوان به ویندلباند Windelband، ریکرت Rickert، زیمل Simmel و دیلتای Dilthey اشاره نمود. پرسش اصلی این اندیشمندان این بود که آیا باید آنگونه که پوزیتیویستها مدعی بودند، علوم انسانی براساس علوم طبیعی شبیهسازی شود یا اینکه باید کاملاً مستقل تلقی گردد. در پاسخ به این سؤال، نتایج زیر مورد تأکید قرار گرفت:
- بین جهان پدیدارها و عالم انسانی شکافی پرنشدنی وجود دارد و بایستی میان علوم طبیعت و علوم انسانی- تاریخی- اجتماعی فرق گذاشت.
- برخلاف تصوّر پوزیتیویستها، امکان ندارد کسی در علوم فرهنگی بتواند از علوم طبیعی پیروی کند و درصدد کشف «قوانین» کلّی برآید.
- فصل ممیز «علوم فرهنگی»، ویژگی روحی (درون وجودی) آنهاست و در جامعه و تاریخ میبایست «روحِ» نهادها، اساسی دانسته شود.
دیلتای، نظریهپرداز اصلی در این نگرش، معتقد بود که علوم بایستی با اتکاء به موضوع مورد نظر خود به دوقسم اصلی یا دو قلمرو موضوعی، یعنی قلمرو «طبیعت»، و قلمرو «ذهن- تاریخ»، تقسیم شود. وی وجوه افتراق علوم طبیعی و علوم فرهنگی را در سه چیز میدانست:
- رشتۀ تحقیق
- نوع تجربه
- نگرش محقّق
دیلتای معتقد بود که برخلاف علوم طبیعی، که در آنها معرفت منشأ خارجی دارد، در علوم فرهنگی معرفت از طریق سلوک درونی، تجربۀ باطنی و درک زنده کسب میشود. برای ساختن دنیای علوم طبیعی انسان باید خود را تا جائی که میتواند از صحنه بیرون بکشد و برحسب روابط میان مکان، زمان، ماده و حرکت، درکی انتزاعی از طبیعت کسب کند؛ امّا وقتی به دنیای تاریخ و فرهنگ، یعنی عینیتهای دورنمایۀ انسان توجه شود، وضع فرق میکند. در اینجا روابط تجدید شده با محیط اجتماعی بسیار اهمیت دارد و موضوع اصلی نفوذ به درون است.
دیلتای همچنین تأکید داشت که کافی نیست بگوییم علوم فرهنگی با نوعی درون فهمی که حاصل تجربۀ ناشی از همدلی و سازگاری است سروکار دارد. مهم این است که بدانیم پژوهنده برای موفقیت در فهم فرهنگ بشری نیازمند گذار از چه مراحل ذهنی میباشد.
- تاریخنگاری اقتصادی
نگرش تاریخی وبر، به ظاهر اساساً متأثر از مکتب تاریخنگرِ دو تن از استادان بزرگ او، یعنی ویلهم روش Wilhelm Roscher و کارل کنیس Karl Knies میباشد. در مکتب این دو دانشمند، اقتصاد، حقوق، فلسفه، و حتی جامعهشناسی در قالب تاریخ، مطالعه و تدریس میشد. مکتب اقتصادی کنیس و روش کمابیش سراسر حوزۀ علوم اجتماعی را دربرمیگرفت و پیروان آن سخت به داوریهای اخلاقی و کاربردهای عملی پایبند بودند. این مکتب تعلقات سیاسی عمیقی داشت و به شدت درگیر اصلاحات اجتماعی در آلمان آن زمان بود. گرچه وبر تحت تأثیر این مکتب و جهتگیری تاریخی آن بود، انتقاداتی نیز بر آن وارد کرد و در مقابل بر صحت و اعتبار برخی از تعالیم نظری اقتصاددانان کلاسیک انگشت گذاشت.
ب – متدولوژی وبر
از نظر متدولوژیک، وبر با دو جریان در تلاقی بود؛ از یک سو با آرای پوزیتیویستی و از سوی دیگر با قواعد و موازین ایدهآلیسم. در ارتباط با پوزیتیویسم، وبر تأکید داشت که تبیین مبتنی بر «قوانین کلّی» و «تفسیر موردی» هر دو روشهایی مشروع و در واقع مکمل یکدیگر است.
وی بارها نظر اگوست کنت Auguste Comte در مورد طبقهبندی علوم و اتکای علوم اجتماعی بر علوم طبیعی را رد کرد و متعقد بود که هر علمی به این علت که اصول خوش را دارد مستقل است و هیچ علمی نمیتواند برای دیگر علوم به صورت الگو درآید. بحث اصلی او در مقابل ایدهآلیستها این بود که بین جهان بشری و عالم طبیعی تفاوت بنیادینی وجود ندارد. وبر معتقد بود این استدلال که دنیای آدمی دنیای آزاد است و تحلیلهای علت و معلولی و قوانین طبیعت در آن کاربرد ندارد، بیجهت مطالب را پیچیده کرده است. به نظر وبر، نه پوزیتیویستها نه ایدهآلیستها هیچیک معانی اصطلاحاتی چون «قانون»، «علت»، «عینیت» و «ارزش» را درست نفهمیدهاند.
در مورد بهکارگیری تبیین علّی در علوم فرهنگی، وبر به این نتیجه رسید که «بالاترین کاری که میتوان به یاری تبیین علّی انجام داد، تشخیص عاملی است که اگر نادیده گرفته شود تفاوت حتمی و قطعی در توالی رویداد پدید خواهد آورد.» به عبارت دیگر، از نظر وبر باید عاملی را یافت که اگر از تفکر حذف شود، وقوع رویداد مورد نظر متصوّر نباشد. وی این روش را روش تحلیلهای فرضی (Hypothetical) نامید.
متدلوژی وبر اساسا شامل چهار عنصر است: «تفهم»، «نوع خالص»، «نگرش ارزشی» و «نسبیت متدولوژیک». از نظر وبر، «تفهم» عبارات از این است که «باید خویشتن رابه جای عامل یا عاملان در تاریخ یا جامعه گذاشت و بدون ترتیب عمل تاریخی یا اجتماعی را از درون احساس کرد». به بیان دیگر «تفهم» حرکتی است از برون به درون. از لحاظ متدلوژیک، ضرورت تفهم در این نکته نهفته است که «ذهنیت» (Subjectivity) عنصری از واقعیت اجتماعی است که قابل مطالعه میباشد. وی معتقد بود که برخلاف علوم طبیعی که در آن شیء طبیعی در فرآیند دانش علمی ساخته میشود، در روش تفهّمی، شیء چشمانداز ما ظاهر میگردد. یک مورد بسیار بارز از بهکارگیری روش تفهمی در رسالۀ اخلاق پروتستانی وبر قابل مشاهده است. وی در ابتدای این رساله نوشته است: «باید تلاش کرد تا به درون ویژگیهای خاص و تفاوت میان دنیای عظیم اندیشههای مذهبی، که از نظر تاریخی در شاخههای مختلف مسیحیت وجود داشته، نفوذ کنیم».
وبر برخلاف پیشینیان خود در آلمان، قائل به «آمیزش تفهم با تحلیلهای شبه-پوریتیویستی» بود. به گفتۀ وی، «پیش از آنکه بتوان حتی بدیهیترین تعبیر را تبیینی قابل فهم و معتبر محسوب داشت، باید به روشهای معمول علّی مهار تفهم را در دست گرفت». منظور وبر این است که در نهایت بایستی از تبیین علّی برای درک صحیح انگیزه و معنی درونی یک کنش بهره گرفت. به نظر او این امر با اتکاء به تجربۀ شخصی و از طریق ایجاد رابطۀ علّی بین ابزارهای مورد استفاده و هدف مورد نظر ممکن میگردد. در توضیح این مطلب، وبر به دو مقولۀ «کفایت معنایی» و «کفایت علّی» اشاره کرده است. «کفایت معنایی» به معنی تفسیر ذهنی یک جریان کنشی منسجم (تا جایی که چنین جریانی مشتمل بر یک مجموعۀ رایج معنایی باشد) است.چنین تفسیری مبتنی است بر شیوههای عادی تفکر و احساس ما. از سوی دیگر، «کفایت علّی» به این معناست که طبق تعمیمات حاصل از تجربه، رشتهای از وقایع همیشه به یک شکل صورت میپذیرد. بنابراین تفسیر علّی صحیح یک کنش عینی مستلزم «کفایت معنایی» و «کفایت علّی» میباشد. خود وبر این روش را روش غایتگرا (Teleologisch) نامیده و در بهکارگیری آن از «انواع خالص» استفاده کرده است.
«نوع خالص» دومین عنصر متدلوژی وبر است. منظور از آن این است که عالم اجتماعی باید «غیرواقعیتی را بسازد که غیرمبهم، دقیق و کاملا انتراعی باشد تا بتواند از طریق آن واقعیتی را که مبهم، ناپایدار و بهطور اغفالکنندهای ملموس است، درک کرد». شناخت واقعیت از طریق مقایسۀ مصادیق عینی با «انواع خالص» ممکن میگردد، بنابراین میتوان گفت که «نوع خالص» نماد ذهنی مطلقی از موارد و مصادیق عینی است. مقولات و مصادیقی چون «روحیۀ سرمایهداری»، «بوروکراسی»، «جذبه» و «عقلانیت»، همگی از دید وبر نمونههایی از «نوع خالص» است؛ یعنی میتوان از آنها قالبی ذهنی ساخت که تمامی ویژگیهای ممکن مقولۀ مورد نظر را در خود داشته باشد. «نوع خالص» با تشدید یکجانبۀ یک یا چند دیدگاه و با ترکیب پدیدههای عینی و منفرد ساخته میشود، سپس برحسب همان دیدگاههای تشدید شده به صورت یک ساختار یکپارچه سامان میگیرد. لکن، «نوع خالص» برای وبر فی نفسه هدف نیست، بلکه یک وسیله است؛ وسیلهای که باید از آن برای درک اهمیت فرهنگی وقایع، در تمایز با صرف ثبت واقعی آنها، استفاده کرد. در ارتباط با ریشۀ فکری «نوع خالص»، شاید بتوان گفت که سرمنشاء آن در این باور کانتی نهفته است که هرگز نمیتوان واقعیات را دقیقاً و تماماً به قلمروی شناخت درآورد. امر واقع، از نظر وبر، همیشه وجهی از وجوه ماهیت خود را از شناخت ما دور نگه میدارد. آنچه در بطن واقعیت است، دستنیافتنی باقی میماند و فقط وجوهی از آنچه هست به درک ما میآید. «نوع خالص» هرگز با واقعیت علمی مطابقت کامل ندارد؛ بلکه همیشه حدّاقل یک گام از آن فاصله دارد. «انواع خالص» برپایۀ برخی از عناصر واقعیت ساخته میشود و یک کل منطقاً دقیق و منسجم را میسازد که هرگز نمیتوان آن را در واقعیت پیدا کرد. «انواع خالص» ماهیتاً قراردادی هستند. آنها نه مثل مفاهیم هگلی و افلاطونی واقعیت را در خود دارند، و نه از موضوع هنجاری برخوردارند. نکتۀ مهم این است که در ساختن «انواع خالص»، اگر به کمک نگرش تطبیقی به کار گرفته شوند، امکان تعمیم بخشیدن را به وجود میآورند؛ اما اگر برای یک مورد خاص به کار روند، صرفاً امکان شناخت همان مورد را فراهم میسازند.
بنابراین، «انواع خالص» صرفاً نقشی ابزاری (Instrumental) دارند و مقصود از بهکارگیری آنها سنجش میزان جدایی بخش خاصی از واقعیت عینی و الگوی ساخته شدۀ «نوع خالص» است و نه ارائۀ مستقیم واقعیت. به عبارت دیگر، مفاهیم نوعی خالص مفاهیمی تجسمی (Perspectival) هستند. با این خصوصیات، «نوع خالص» قالبی ذهنی است که میتواند ابزار سنجش و شناخت چند و چون امور، روابط و ساختار باشد. نزدیکی و دوری واقع امر به این قالبها، میزانی است برای فهم بیشتر ماهیت آنها.
سومین عنصر روش وبر، «نگرش ارزشی» است. وبر در بهکارگیری این مفهوم مدیون ریکرت است. به نظر ریکرت، در چگونگی تبیین تاریخ، دانشمند علوم فرهنگی برخلاف روشهای پوزیتیویستی، قائل به انتخاب میشود و با این انتخاب که جنبۀ ذهنی دارد، تصمیم میگیرد که کدامیک از جوانب واقعیت اجتماعی را جدا از دیگر جنبهها برای بررسی و فهم برگزیند. ریکرت معتقد بود که چنین انتخابی ضرورتاً باید بر پایۀ نظام ارزشی شخصی پژوهنده، که از موقعیت تاریخی وی نشأت میگیرد، صورت پذیرد. بنابراین، نگرش ارزشی متضمن این نکته است که انتخابی موضوع در مطالعات اجتماعی توسط ایستارهای ارزشی معینی هدایت میشود که مربوط به انتخاب ذهنی شخصی محقّق است و هر پژوهشگری ناچار براساس نگرش ارزشی خویش به چنین گزینشی دست میزند. لکن برخلاف ریکرت، وبر «نگرش ارزشی» را از «داوری ارزشی» متمایز میکند؛ زیرا از نظر وبر، در حالی که در «نگرش ارزشی»، صرفاً انتخاب موضوع تحت تأثیر قرار میگیرد، در «داوری ارزشی»، دادهها و یافتههای محقّق تحت تأثیر ایستارهای ارزشی وی قرار میگیرد. از نظر وبر، «نگرش ارزشی» اجتنابناپذیر است،در حالی که پرهیز از «داوری ارزشی» ضروری است.
عنصر چهارم در روش وبر «نسبیت متدولوژیک» یا «نفی عامل مسلط» است. وی برخلاف بسیاری از جامعهشناسان غربی تجربۀ غرب را محور مطالعات خود قرار نداد. او پس از مطالعۀ تمدنهای متعدد به ویژگیهای اروپا توجه کرد و برخلاف نظریههایی که ویژگیهای اروپا را به دیگر تمدنها تعمیم میدهند و با اتکا به مطالعات وسیع خود دربارۀ تمدنهای غیر اروپایی، نهایتاً به این نتیجه رسید که بایستی تجربۀ سرمایهداری مدرن را صرفاً در چارچوپ فرهنگ و تاریخ غرب شناخت. به نظر او، سرمایهداری مدرن تجربۀ یگانهایست که تحت شرایط کاملاً ویژهای امکان شکلگیری یافته و بنابراین نباید آن را به جوامع دیگر تعمیم داد. وبر همچنین در متدلوژی خود از جایگزین کردن بینش تک-عاملنگری ایدهآلیستی به جای ماتریالیسم جبری احتراز نموده و میگوید: «هدف من این نیست که یک تفسیر علّی روح گرایانۀ تکبعدی از فرهنگ و تارخ را جایگزین یک تفسیر علّی مادّیگرای تک بعدی نمایم. این دو بایستی زمینهساز تحقیقات باشند نه نتیجۀ آن».
در مجموع، روششناخت وبر دارای ابعاد اصلی زیر است:
- کنشهای بشری تابع قواعدی نیست که بر جهان طبیعی حاکم است.
- روش علمی، چه در مطالعۀ اشیاء (و روابط آنها) و چه در مطالعۀ انسانها (و روابط آنها)، همیشه با تجرید و تعمیم پیش میرود.
- برخلاف اشیا، انسان را تنها میتوان در تجلّیهای خارجیاش، یعنی از طریق رفتار و انگیزشهای حاکم بر رفتارش، درک کرد.
- منشاء تفاوت میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی در تفاوت مقاصد پژوهشگران است نه در کاربردی نبودن روشهای تعمیمی و علمی در بررسی کنش اجتماعی.
- فراوانی دادهها، چه در طبیعت و چه در تاریخ، چندان است که تبیین تام در هریک از این قلمروها را محکوم به شکست مینماید. هم علم طبیعت و هم علم اجتماع باید واقعیت را از جنبههای گوناگون تجربه کند و از همین روی همیشه ناچار با گزینش است.
- هیچ تحلیل علمی مطلقاً «عینی» از فرهنگ یا «پدیدههای اجتماعی» وجود ندارد، زیرا نوع مسئله و سطح تبیین آن به ارزشها و علایق خاصّ تحقیقکننده بستگی دارد.
ج-موضوعات اساسی در آثار وبر
در آثار وبر چهار موضوع اساسی به چشم میخورد که در ارتباطی ارگانیک با یکدیگر قرار دارند. این چهار موضوع عبارتند از: «عقلانیت»، «اخلاق پروتستانی»، «بوروکراتیزه شدن» و «کاریزما».
- عقلائی شدن (Ratonalization)
مفهوم «عقلائی شدن» بسیار پیچیده است. بنابراین پیش از ارائۀ هرگونه تعریف دقیق و مشخص از آن، باید به چند نکتۀ اساسی اشاره کرد:
اوّل اینکه از نظر وبر مفهوم عقلانیت مفهومی نسبی است: «آنچه از یک نقطهنظر عقلانی است ممکن است از نقطهنظر دیگر غیرعقلائی باشد». بنابراین، اصلیترین کار، تبیین «ژنتیک» ویژگیهای عقلانیت غربی، و در همین چارچوب، عقلانیت غرب در دوران جدید میباشد.
نکتۀ دوّم اینکه از نظر وبر «کنش عقلائی» کنشی است که سعی در پیشبرد هنجار ارزشی داشته باشد، بدین معنا که وی با ساختن «نوع خالص» کنش عقلائی، درصدد تبیین وقایع و واقعیتهای تاریخی-اجتماعی است، نه قضاوت در مورد آنها.به تعبیر وی، «کنش عقلائی» کنش است، نه قضاوت؛ و تسلط بر امور پیرامون دارد. نکتۀ سوّم اینکه وبر هرگز به عقلانیت از دید فلسفی ننگریسته است. برای وی تاریخ، آنگونه که «ایدهآلیسم عینی» هگل Hegel یا «ماتریالیسم تاریخ» مارکس Marx بیان میکند، «عقلائی» نیست. از نظر او هیچ رابطۀ تاریخی مشخصی بین حقیقت و نیکی وجود ندارد.
برای وبر، «عقلانیت» به هیچ وجه بیانگر وجود دورنمای تاریخی نویدبخشی که غایت تاریخ و مطلوب آمال انسان باشد، نیست. حتی برعکس، ابهام و اسارت حاصل از «عقلانیت» است که خود را به انسان مدرن تحمیل کرده است. پس، تعبیر ارزشی مقولۀ عقلانیت تعبیری وبری نیست. نکتۀ آخر اینکه به عقیدۀ وبر تاریخ عقلانیتگرائی فرآیندی را نشان میدهد که بههیچوجه خطوطی موازی در بخشهای مختلف زندگی را دنبال نمیکند. برای مثال، در کشوری چون انگلستان با وجود بالاترین درجۀ عقلانیت اقتصادی، عقلائی شدن قانون خصوصی در پائینترین سطح ممکن باقی مانده است.
بهطور خلاصه میتوان گفت که تعبیر وبر از «عقلانیت» سه بعد عمده دارد:
- تعقلی شدن (Intellectualization) دنیا: که به معنی غلبۀ نگرش علمی بر معارف انسان میباشد. به نظر وبر در روند تاریخ مدرن این نگرش بر کلیۀ حیطههای اندیشه و خلاقیت در غرب غلبه یافته است، حتی بر حیطۀ هنر.
- ابزاری شدن (Intellectualization) عقلانیت: یعنی رشد عقلانیت به معنای «حصول حسابشدۀ هدفی معیّن از طریق استفاده از محاسبات». منظور وبر از این مفهوم این است که ملاحظات مربوط به چگونگی بهکارگیری بهینۀ ابزار موجود در جهت رسیدن به اهداف مطلوب، وجه غالب در کنش افراد میباشد. مظاهر عینی این نوع عقلانیت را وبر در سرمایهداری مدرن و نهادهای بوروکراتیک میبیند.
- عقلائی شدن (Rationalization) اخلاقی: رشد عقلانیت به معنی شکلگیری اخلاقیاتی است که بهطور سیستماتیک و غیرمبهم معطوف به اهداف ارزشی معینی شده است. این نوع کنش از نظر بهکارگیری ابراز «عقلائی» است، امّا از نظر اهداف «غیرعقلائی» میباشد. نمونۀ بارز این نوع عقلانیت را میتوان در «اخلاق پروتستانی» مشاهد کرد.
- اخلاق پروتستانی (Die Protestantische Ethic)
اخلاق پروتستانی دومین مبحث عمدۀ وبر را تشکیل میدهد. برای وی اهمیت بحث، از جهت ارتباط تاریخی آن با سرمایهداری مدرن است. در یک بررسی تاریخی دربارۀ ماهیت سرمایهداری مدرن، وبر به بحث در مورد ارتباط «اخلاق پروتستانی» و «روحیۀ سرمایهداری» میپردازد. در این زمینه، وی به فرآیند عقلائی شدن اخلاق پروتستانی در چارچوب تعالیم کالوین Calvin اشاره میکند و تأثیر این اخلاق را در شکلگیری روحیۀ سرمایهداری مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. به گفتۀ وبر، گرچه علاقه به ثروت در بیشتر دورانها و مکانها وجود داشته، امّا این بهخودیخود با روحیه و کنش سرمایهدارانه، که شامل جهتگیری منظم و عقلائی در جهت کسب سود از طریق تبادل اقتصادی میباشد، یکسان نیست. به عبارت دیگر، وجه تمایز سرمایهداری مدرن، درجۀ بالای عقلانیت آن است. از سوی دیگر، به نظر وبر سرمایهداری مدرن ارتباط خاصی نیز با ریاضت پروتستانی دارد. چه، در چارچوب اعتقاد پروتستانتیزم کالوینی، لذتجویی از ثروت تقبیح شده است و پیرایشگران از مصرف، به خصوص مصارف تجمّلی منع شدهاند.
البته وبر به صراحت اشاره میکند که سرمایهداری مدرن صرفاً زاییدۀ اخلاق پروتستانی نیست؛ بلکه در کنار دیگر عوامل از اخلاق پروتستانی نیز تأثیر پذیرفته است. وبر همچنین میافزاید که گرچه خوی سرمایهداری در مقطع آغازین عصر نوین نقش مؤثری در جهتگیری تاریخ اقتصادی- اجتماعی غرب داشته است، امّا امروز دیگر جایی در نظام اقتصادی ندارد. در عوض، سرنوشت سرمایهداری و عقلانیت با نظام «بوروکراتیک» جدید همساز شده است.
- بوروکراتیزه شدن (Bureaucratization)
گرچه وبر تعریف خاصی از بوروکراسی ارائه نکرده است، امّا تعبیر کلّی وی این است که بوروکراسی شکل سازمان ادارۀ عقلائی امور میباشد. برطبق این تعریف، بوروکراسی در طول تاریخ در جوامع و تمدّنهای گوناگون و به شکلهای مختلف وجود داشته است. لکن، «تکوین اشکال مدرن سازمانی در تمامی حیطهها، از جمله دولت، کلیسا، ارتش، احزاب، اقتصاد، اتحادیههای اختیاری و غیره، تکوین و فزونی مداوم ادارۀ بوروکراتیک میباشد». در بررسی مقولۀ بوروکراتیزه شدن، وبر به این نتیجه رسید که در طی قرن شانزدهم، کارمندان کارآموزدۀ اروپا توانستند در زمینههای مالی، نظامی و قضایی بر امور مهم غلبه کنند. بوروکراتیزه شدن، از نظر وبر، یک مکانیسم اجتماعی است که کارآیی را به حداکثر میرساند؛ اما بوروکراتیزه شدن بخشی از فرآیند کلّی عقلائی شدن و جدائی انسان از ابزار تولید نیز میباشد. در مجموع میتوان گفت که برای وبر بوروکراسی تجلّیگاه غلبۀ عقلانیت ابزاری بر زندگی انسان مدرن است. وی این غلبه را به معنی سلب اختیار افراد از سرنوشت خود میداند. به نظر او، بوروکراسی همچون «قفس آهنینی» انسان را دربرگرفته است و از آن هیچ گریزی نیست. تنها نیرویی که شاید بتوان حصارهای عقلانیت بوروکراتیک را در هم شکند، نیروی «کاریزما» است.
- کاریزما (Charisma)
به عقیدۀ وبر، «کاریزما» به معنی صفتی فوقالعاده در یک شخص است. این صفت ممکن است واقعا وجود داشته باشد، یا ادعا شود، یا وجود آن صرفاً فرض شود. معنی لغوی «کاریزما»، عطیۀ الهی است و منشأ کلیسائی دارد. «کاریزما»، نقطۀ مقابل عقلائی شدن است؛ چه در مفهوم و چه در معنا. «کاریزما» بدین معنی، غیرعقلائی است و «با کردار ضابطهمند بیگانه است و بنابراین نیرویی است که در تاریخ خالق ارزش است». بنابراین، شخصیت «کاریزمایی»، شخصیتی است که به خاطر صفات و سلوک خود مورد توجه و تکریم قرار میگیرد. چنانچه این توجه و تکریم جنبۀ سیاسی داشته باشد، میتواند به استقرار «سیادت کاریزمایی» منتهی گردد. مفهوم «کاریزما»، آنگونه که وبر آن را طرح میکند، شامل کلیۀ وجوه متفاوت «کاریزما» میشود.
شخصیت کاریزمایی در اندیشۀ وبر، نوعی اهمیت فلسفی نیز دارد. وبر معتقد است که چون دنیای معاصر غرب به علت وجود ژرفترین گرایش نهفته در آن، یعنی گرایش به عقل و منطق، به جانب استقرار دیوانسالاری در تمامی جوانب حیات اجتماعی پیش میرود، آزادی فردی و فکری در آن به مخاطره افتاده است، و در چنین شرایطی شاید رهبری کاریزمایی تنها نیرویی باشد که بتواند جامعه را به سوی رهایی راهبری کند.
نظریۀ وجود تناوب تاریخی در ظهور و افول «کاریزما» از یکسو، و گسترش و از هم پاشیدن ساختارهای نمادی شدۀ اجتماعی- سیاسی از سوی دیگر، نشانگر وجود نوعی «فلسفۀ تاریخ» در آرای وبر نیز میباشد. در اندیشۀ وبر، تناوب «روزمره شدن» (Routinization) و «کاریزمایی شدن» حیات سیاسی- اجتماعی به معنی وجود یک سیر مشخص و دائم در روند حیات تاریخی بشر است.
بخش دوّم: اندیشۀ انتقادی وبر در چهار پارادوکس مدرنیته
براساس آنچه گفته شد، بدیهی به نظر میآید که دیدگاه وبر دیدگاهی هنجاری نیست و وی یک متفکر تجویزگر نیست. نقطۀ شروع وبر، ملاکهای ارزشی نیست و او واقعیتهای اجتماعی- سیاسی را با چنین ملاکهایی محک نمیزند. در واقع دیدگاه وبر دیدگاهی است ماهیتاً انتقادی. چه، وی در پرتو عدم انطباق دستاوردهای جامعۀ مدرن با داعیههای مدرنیته به انتقاد از وضع حاصل از فرآیند بوروکراتیزه شدن و منظم شدن جامعه میپردازد.
هدف از این بخش تفحّصی در ابعاد انتقادی اندیشۀ وبر است که در قالب چهار پارادوکس انجام خواهد گرفت. این چهار پارادوکس عبارت است از:
الف- پارادوکس «عقلانیّت» و «مشیّت»؛
ب- پارادوکس «عقلانیّت» و «دیسیپلین»؛
ج- پارادوکس «لیبرالیسم» و «بوروکراسی»؛
د- پارادوکس «معرفت» و «معنا».
الف- پارادوکس عقلانیّت و مشیّت
به نظر وبر، عقلائی شدن خوی پروتستانی در عصر رفورماسیون، زمینهساز شکلگیری روحیۀ سرمایهداری و تقدس فعالیت اقتصادی در فرهنگ مدرن غرب بوده است. این روحیه از طریق پیوند زهد با عقلانیّت، رشد سرمایهداری مدرن را ممکن ساخته است. وبر در تحلیل نقش تاریخی خوی عقلائیشدۀ پروتستانتیزم، عملاً نگرشی دیالکتیکی دارد. وی از یک سو به جمع دو ضد، یعنی عقلانیّت صوری رفتار کالوینیستها و ناعقلانیّت مشیّتگرای انگیزۀ آنها اشاره دارد؛ و از سوی دیگر، تاریخ سرمایهداری را مشتمل بر یک فرآیند دیالکتیکی میبیند که با تقبیح اخلاق پیش از پروتستانتیزم شروع شده و پس از اسقرار اخلاق پروتستانی و روحیۀ سرمایهداری زهدگرایانه سرانجام به سرمایهداری بوروکراتیک- مصرفی مدرن رسیده است.
- عقانیّت صوری و ناعقلانیّت مشیتی روحیۀ سرمایهداری
وبر با بهکارگیری روش تفهمّی (Verstehende) به کشف منشأ اخلاق پروتستانی و تفسیر ماهیت آن میپردازد. به نظر وی اخلاق پروتستانی در سیر تکوین خود دچار پارادوکس بوده و به همین علت ماهیتی دیالکتیکی به خود گرفته است. به عقیدۀ وی، اخلاق پروتستانی از یک سو متأثر از عقانیت صوری است و از سوی دیگر متأثر از باور پیرایشگران به اصل «مشیّت». تأثیر عنصر عقلانیت را میتوان در تلاش پیرایشگران در فعالیت اقتصادی سودآور متجلّی دید و تأثیر عامل باور به مشیت را در نوع زندگی آنان. طبق اصل مشیّت (Predestination) پیرایشگران بر این باور بودند که خداوند افراد خاصی را برای سعادت اخروی انتخاب کرده که نشانۀ منتخب بودن آنها و سعادت و موفقیت در امور اقتصادی-دنیوی است. بنابراین، هر مؤمنی برای حصول اطمینان از «منتخب» بودن باید تمام تلاش خود را در جهت موفقیت در این امور به کار گیرد. چنین تلاشی در واقع اجابت اصل «تکلیف»، یعنی اصل دوّم اخلاق پروتستانی نیز بود. طبق اصل «تکلیف»، این امر عالیترین شکل تعهد اخلاقی انجام وظیفه در امور دنیوی است؛ یعنی اینکه هر فرد مؤمن بنا به سرنوشت خود تکلیفی از سوی خداوند بر دوش دارد که انجام آن از طریق زندگی روزمره صورت میپذیرد. در این چارچوب فکری اگرچه فایدۀ «تکلیف» و مطلوبیت آن در نزد خداوند، با موازین اخلاقی سنجیده میشود، معهذا مهمترین معیار، نفع شخصی است. توجیه عقلائی این نکته در نزد فرد پروتستان ریاضتگرا این است که اگر خداوند به یکی از مؤمنان شانس سود بردن را داده، حتماً قصدی داشته است. بنابراین مسیحی مؤمن باید با استفاده از این فرصت به تکلیف خود عمل کند.
بدین ترتیب وقتی زهد در مصرف با اعتقاد و کار و تلاش بیوقفه، که مظهر و دلیل روشن «ایمان واقعی» است، تلفیق گردد، تکاثر سرمایه حاصل میشود. بنابراین، چنین تکاثری از نظر هدف «غیرعقلائی» است، اگرچه ابزارهای آن به روش عقلائی انتخاب شده است. به عبارت دیگر، آنچه در کردار اقتصادی پیرایشگری پروتستانی به عنوان «عقلانیّت» شناخته شده است، در حقیقت نمای بیرونی گرایشی نهانی است که ماهیتاً غیرعقلائی است. به گفتۀ وبر، ایدۀ «تکلیف» از نقطه نظر رضایت شخصی بسیار غیرعقلائی است، امّا در عین حال یکی ار عناصر اصلی فرهنگ سرمایهداری بوده است. به طور خلاصه، به نظر وبر، هدایتهای اخلاقی پیرایشگری پروتستانی به شکلگیری عقلانیّت سرمایهداری ختم شده ولی در نهایت آنچه در بطن چنین فرآیندی نهفته بوده، غیرعقلائی بوده است.
- روحیۀ سرمایهداری بوروکراتیک
تغییر تاریخی ماهیت سرمایهداری، بعد دوّم دیالکتیک وبر است. وبر این تغییر ماهیت را به دو شکل مورد بررسی قرار میدهد. اوّل، تغییر سرمایهداری زهدگرا به سرمایهداری بوروکراتیک؛ دوّم، تغییر سرمایهداری ارزش-محور به سرمایهداری مبتذل. وبر معتقد است که نظام سرمایهداری، برخلاف شکلگیری اولیۀ آن، که مبتنی بر اصول مشیت و تکلیف و همچنین ارادۀ پیرایشگران بود، در شکل امروزین خود مقّید به شرایط تکنیکی و اقتصادی تولید ماشینی است و بنا به چنین ماهیتی احاطۀ تامّی بر زندگی افراد دارد. به نظر وبر چنین تحولی نفی خصلت اولیۀ سرمایهداری است. چه، به تعبیر وی، روحیۀ سرمایهداری حاصل ادای تکلیف از سوی پیرایشگران بوده است، امّا اکنون الزامات نظام سرمایهداری است که تعیینکنندۀ روحیه و کنش افراد است. به قول وبر: «پیرایشگران کالوینیست میخواستند تکلیفی را ادا کننند امّا ما مجبور به اجابت آنیم.»
بعد دوّم دیالکتیک وبر، تغییر ماهیت جوهری-ارزشی سرمایهداری است. به نظر وبر، نظام سرمایهداری در ابتدا با تکیه بر روحیۀ سرمایهداری پروتستانی و خونی زهدگرای آنان رشد کرده، امّا در مسیر زمان دچار تحوّل ماهوی شده و اکنون اثری از خصلتهای اولیه در روحیه و کنش سرمایهداری معاصر وجود ندارد. به تعبیر وبر، سرمایهداری پروتستانی، زهد مذهبی و دنیوی را با سودآوری اقتصادی همساز کرده بود، امّا امروز سرمایهداری از توجیهات مذهبی خالی است و دمساز با امیال مبتذل شده است. در تحلیل نهایی، وبر معتقد است که پروتستانهای کالوینی در پی آمال و غایات مذهبی خود، دست به ساختن دنیایی زدند که بشر امروز گرفتار آن است. از دید وبر، انسان عصر حاضر وارث میراثی است که حاصل پارادوکس عقلانیت و مشیّت است؛ پارادوکسی که تجلّیگاه تاریخی آن سرنوشت فاجعهآمیز عصری است که در آن «آزادی» سلب شده و «معنا» از کف رفته است.
به نظر وبر پیرایشگران نمیتوانستند این پارادوکس را ببینند، زیرا میپنداشتند «علاقه و توجه به ثمرات دنیوی مانند ردایی است بر شانههای یک قدیس که در هر لحظه میتوان آن را به دور افکند»، در حالی که سرنوشت حکم کرد که این «ردا» باید «آهنین» گردد.
ب- پارادوکس عقلانیّت و نظم
وبر جامعۀ مدرن را جامعۀ دیسیپلینه مینامد. مفهوم «دیسیپلین» در نزد وبر، به معنی عادت شدن اطلاعات بیچون و چرا برای عامۀ مردم میباشد. به نظر وی در جامعۀ دیسیپلینه، بوروکراسی از جایگاه و نقشی محوری برخوردار است. بوروکراتیزه شدن به نوبۀ خود فرآیندی است که از طریق آن عقلانیّت ابزاری در جامعه نهادینه میشود و خلاقیّت و کنش فردی به طور جدی در آن محدود میگردد. همانگونه که گفته شد، به تعبیر وبر، بوروکراسی شکل سازمانی ادارۀ عقلائی امور است و به شکلهای مختلفی در طول تاریخ و در انواع تمدّنها وجود داشته است؛ امّا در هیچ دورهای از تاریخ تأثیر آن بر حیات اجتماعی همچون دوران مدرن نبوده است.
نگرش انتقادی وبر در مورد بوروکراسی در مفهوم کلیدی «قفس آهنین» نیز متجلی است. در این ارتباط وی به «غیرشخصی شدن» به عنوان پیآمد اصلی بوروکراتیزه شدن اشاره میکند و در اثر بزرگ خود «اقتصاد و جامعه» چنین میگوید: «هرچه بوروکراسی در نابودی عشق، تنفّر و دیگر خصلتهای شخصی و غیرعقلائی و عاطفی که فراسوی محاسبه قرار دارد، موفقتر باشد، بیشتر پیش میرود».
از دید وبر این پیشروی را میتوان به وضوح در همۀ جوانب زندگی مدرن مشاهده کرد. به گفتۀ وی در در عصر مدرن، «حاکم واقعی لزوماً بوروکراسی است». این موضوع، هم در مورد دولتهای نظامی و هم غیر آن صادق است و چنین حاکمیتی را در حیطۀ اقتصاد نیز میتوان مشاهده کرد. برخلاف اقتصاد پیشامدرن، که در آن پیشهور و کشاورز و بازرگان نسبتاً مستقل بودند، در اقتصاد بوروکراتیزهشدۀ مدرن، کارگر مزدبگیر، کارمند فنّی و اداری، کارکنان دولتی و سربازان، همگی وابسته به چارچوب سلسلهمراتباند؛ زیرا «ابزار لازمه برای کسب یا گذراندن زندگی در دست کارآفرین یا حاکم است». چنین وابستگی به وضوح در مورد سربازان روسی و کارگران صنعتی صادق بوده است. سربازان روسی انتخاب دیگر نداشتند (جز جنگیدن)؛ زیرا هم ابزار نابودی و هم وسایل ادامۀ حیات در کنترل افرادی بود که از آنها برای فرستادن اجباری سربازان به سنگرها استفاده کردند، درست همانگونه که صاحبان سرمایهدار ابزار تولید، کارگران را روانۀ کارخانهها و معادن میکنند.
به گفتۀ وبر، در حیطۀ سیاست نیز بوروکراتیزه شدن غلبۀ بارزی پیدا کرده است. برای مثال، احزاب سیاسی همانقدر تحت نفوذ قدرت بوروکراتیک هستند که کارگران در کارخانه و سربازان در جبهه جنگ. احزاب سیاسی چنان شکل سلسله مراتبی به خود گرفتهاند که حتّی در احزاب بزرگ که دارای نظامنامۀ دموکراتیک هستند، رأیدهندگان و بیشتر اعضای عادی در تعیین برنامه و انتخاب کاندیداها هیچ مشارکتی ندارند. در احزاب سیاسی، قدرت عمدتاً در کارایی سازمانی بوروکراتها نهفته است.
چنین قدرتی به روشی در واقعهای به عظمت و ویرانگر جنگ اوّل جهانی نیز تجلّی مییابد. این جنگ به معنی پیروزی جهانی سازمان بوروکراتیک عقلائی، کارکردی و تخصصی بود.
در مجموع میتوان گفت که از دید وبر، بوروکراسی تجلّیگاه پیروزی «عقلانیّت ابزاری» است. با نظریۀ وی، غلبۀ بوروکراسی بر زندگی انسان مدرن به معنی سلب اختیار افراد از سرنوشت خویش است. بوروکراسی همچون «قفس آهنینی» برای انسان است که آن را در احاطۀ خود دارد و انسان را از آن هیچ گریزی نیست.
ج- پارادوکس لیبرالیسم و بوروکراسی
وبر معتقد است که در چارچوب سرمایهداری صنعتی متأخر، مفهوم لیبرالی «تعیین سرنوشت فردی» کاملاً بیمعنی شده است. وی لبۀ تیز نقد خود را متوجه لیبرالیسم سیاسی آخر قرن میکند و میگوید که امید گسترش حقّ رأی، به عنوان ابزار و تجلّیگاه حاکمیت مردم، امیدی واهی است. توسعۀ نظامهای حزب، غیرواقعی بودن دیدگاه کلاسیک پارلمانتاریسم لیبرالی را ثابت کرده است. به عبارت دیگر، نظامهای بوروکراتیزه شدۀ حزبی، که منافعی غیر از منافع تودههای مردم دارند، نظامهای پارلمانتاریستی را تحتالشّعاع قرار دادهاند. به نظر وبر، با ظهور سرمایهداری متأخّر تغییرات بنیادینی در ماهیت فرآیند تصمیمگیری سیاسی در جوامع لیبرالی به وقوع پیوسته که دال بر غیر واقعی بودن اصول فکری لیبرالیسم است. به گفتۀ وی بسیار سادهلوحانه است که در پرتو چنین واقعیاتی باور کنیم که مردم به طور اعم در موقعیتی قرار دارند که سرنوشت سیاسی خود را از طریق انتخابات آزاد تعیین کنند. حدّأکثر چیزی که از طریق انتخابات در دموکراسیهای لیبرال ممکن است، انتخاب رهبران است. این رهبران، گرچه منتخب مردم هستند، امّا ضرورتاً برای آنها نیستند. بنابراین سؤالی که مطرح میشود این است که با توجه به روند مسلّط بوروکراتیزه شدن، آزادی عمل فردی چگونه میتواند وجود داشته باشد؛ بنابراین باید نسبت به این خطر که دولتهای مدرن غربی و دموکراسیهای تودهای مبدّل به جوامع ایستایی شوند که تکنوکراتها بر آنها حکمرانی کنند و پویایی اجتماعی-سیاسی آنها نابود گردد، هشیار بود.
د- پارادوکس «معرفت» و «معنا»
در یک بررسی انتقادی دربارۀ نقش علم جدید در زندگی انسان مدرن، وبر به این نتیجه میرسد که با ظهور دیدگاه عقلائی-علمی، به تدریج جهانبینی مذهبی-اخلاقی حوزۀ اجتماعی را ترک کرده و در حوزۀ خصوصی گوشۀ عزلت گزیده است. علم و عقلانیّت، با کنار زدن مذهب، مدّعی رهبری بشریت شدند، امّا در عمل، به قول تولستوی، قادر نبودهاند به این سؤال که «چه باید کرد و چگونه باید زیست؟» پاسخ دهند. به عقیدۀ وبر، با غلبۀ دیدگاه علمی-عقلائی، انسان مدرن گرفتار یک بحران وجودی شده که نتیجۀ فرآیند فزایندۀ «اسطورهزدایی» در فرهنگ و جهانبینی مدرن بوده است. اسطورهزدایی در عصر مدرن، در نهایت انسان را به وازدگی یا سرخوردگی روحی-اجتماعی کشانده است. «اسطورهزدایی» به نوبۀ خود محصول فرآیند «تعقّلی شدن» است.
گرچه تعقّلی شدن، تاریخ چندهزار ساله دارد، معهذا لازم است که به معنای امروزی آن توجه شود. مفهوم امروزی تعقّلی شدن بیش از هر چیز در مقولۀ «پیشرفت علمی» متجلّی است؛ امّا نکته این است که انسان مدرن لزوماً معرفت بیشتری در مورد جریان پیرامون خود در مقایسه با انسان بدوی ندارد. فرآیند فزایندۀ تعقّلی شدن و عقلائی شدن ضرورتاً نمایانگر معرفت بیشتر و جامعتر در مورد شرایطی که در آن زندگی میکنیم، نیست. تنها تفاوت در این است که ما باور داریم هرلحظه که اراده کنیم میتوانیم دانشی را که نیاز داریم، کسب کنیم. منتهی پرسش این است که آیا این نکته در مورد «معنای» زندگی هم صادق است؟ به تعبیر تولستوی، «کشاورزی که در قدیم در یک رابطۀ ارگانیک با چرخۀ زندگی میزیست، پیر و اغنا شده از زندگی میمرد»؛ امّا انسان متمدّن در روند مداوم تعمیق فرهنگ از طریق ایده و معارف، ممکن است خسته از زندگی بمیرد. به طور خلاصه، انسان مدرن از اسطورهزدایی به وازدگی- سرخوردگی رسیده است.
منابع:
- منوچهری، عباس (1375). مبانی اندیشه انتقادی ماکس وبر. اطّلاعات اقتصادی- سیاسی. شماره 103 و 104، صفحه 24 تا 32.
- H.Stewart Hughes, Consciousness and Society, Vintage Books,1977.pp.288,334. -Max Weber, From Max Weber, ed.Gerth C.W.Mills,
- Stanislov Andereski.Max Weber, Insights Errors, RKP, Boston 1984. -Wolfgang Mommsen.The Political and Social Theory of Max Weber
- Fredrick Copleston.A History of Philosophy.Anchor, N.Y 1978.Vol 7.pp.p.II.140-147.
- Max Weber, The Theory of Social Economic Organization,p.153.
- Weber, M. Economy and Society. Trans, G. Roth, C. Wittich, University of California Press, p.875.
ارجاع به این مقاله به شیوۀ APA
Ahmadi, M.M. (2023, June 21). A review of “Max Weber”‘s thought: Did he foresee the failure of modern rationalization?. Personal website of Dr. Mohammad Milad Ahmadi. https://mmiladahmadi.ir/2023/06/21/a-review-of-max-webers-thought/
از نظر وبر، فقط ادیان قادرند به نیاز متافیزیکی انسان پاسخ گویند و هیچ نیروی دیگر نمیتواند این نقش دین را ایفا کند. به همین علت وبر منشأ و کارکرد دین را بر اساس نقش معنا آفرینی آن تحلیل نموده است. اشکال دیدگاه وبر در اصل سخن او نیست؛ حقیقتاً چیزی غیر از دین نمیتواند به زندگی انسان معنا بخشد، بلکه در نحوة طرح این اندیشه است. اشکال اساسی دیدگاه وبر در این است که وی ساحت دین را به ساحت همین دنیای مادی میکاهد و در نتیجه معنایی هم که او طرح میکند کاملاً دنیایی است. در اندیشة وبر ساحت متعالی انسان و دین کاملاً نادیده گرفته شده است.
وبر عقلانیت را در زندگی روزمره بازتاب دیدگاهی صرفاً عملگرایانه و خودسرانه میداند؛ یعنی انتخاب مناسبترین وسیله برای رسیدن به هدف. او دنیای معاصر را جهانی میداند که عقلانیت ابزاری با نفوذ در همة عرصههای زندگی اجتماعی بشر غربی، جهان اجتماعی او را شکل داده و سیاستگذاری کرده است. اما در اندیشة علامه طباطبایی، عقلانیت با فطرت سالم و اصیل ملازم است؛ لذا انسان باید حق همة قوا و غرائزش را ادا و از افراط و تفریط پرهیز کند تا فطرت او سالم و در سایة آن عقل او از انحراف و کژاندیشی مصون بماند و کنشهای انسانی عقلانی شود و به حیات طیبه برسد. عقلانیت فطری میتواند زندگی اجتماعی اسلامی(حیات طیبه) را شکل دهد و جهان طیب اجتماعی مؤمنان را سیاستگذاری نماید.
در نقد وبر باید افزود که سرمایه داری صنعتی به طور گسترده متکی به بهره وری از دسترنج (دستمزد) و کار است در حالی که تحلیل وبر بیشتر در اقتصاد ماقبل صنعتی راست می آید که توفیق کارخانه های تولیدی و بنگاه های تجاری مرهون قدرت سرمایه دار در محدود کردن مصرف خود به بهره ی سرمایه گذاری اوست.
نقد دیگر به نظریه ی وبر این است که روح سرمایه داری به واسطه ی چشم اندازی از درک ِ تحولاتش باز تفسیر نشده اس. اسکلت بندی و استحکام انگیزه های لازم برای روح سرمایه داری بدون «مشروعیت عمومی» نمی تواند امکان پذیر باشد و این موقعیت تنها به واسطه ی رجوع به «جهان های عمومی» و «دستورات ارزشی جامعه» می تواند قانونی شود
وبر ميخواهد بگويد آنچه كه به عنوان آموزهي ديني قلمداد ميشود، نه به اعتبار فلسفي، بلكه به اعتبار فرهنگي به پيدايش سرمايهداري منجر ميشود. به اين ترتيب نميتوان گفت كه مباني فلسفي سرمايهداري در مسيحيت نهفته است، بلكه آموزههاي مسيحي به لحاظ فرهنگي، سرمايهداري را توليد ميكند.
اينها نمونهاي از ديدگاههاي بسيار ارزشمندي است كه ماكس وبر مطرح كرد. با وجود اين جاي شگفتي است كه در هيچيك از آثار او تعريفي از فرهنگ به چشم نميخورد؛ فرهنگي كه از نظر وبر، ارزشها و شخصيت انسان، آن را پديد ميآورد و سپس همان، علوم انساني و اجتماعي يا به عبارتي علوم فرهنگي را توليد ميكند.
آنچه می توانیم نتیجه گیری نمائیم این است که با توجه به تمام نقص ها و اشکالاتی که بر علیه بوروکراسی عنوان گشته، اما بوروکراسی همچنان به عنوان یکی از پر کاربردترین ساختارها در سازمان ها مورد استفاده قرار می گیرد. شاید نقطه قوت این ساختار در مسئله استاندارد سازی آن نهفته باشد، جایی که رفتار کارکنان کنترل شده و قابل پیش بینی می گردد و موجب می شود تا سازمان کارآمدتر عمل کند.
آنچه از این مقاله برداشت کردم این است که وبر با نگاه متفاوت و عمیقتر به برخی مکاتب، خروجی و برونداد آنها را به گونهای دیگر ترسیم کرده و این زاویه دید متفاوت وبر دیدگاه نقادانه او را نمایان ساخته است. از نظر وبر تاثیر گذاری مستقیم و یا غیر مستقیم عوامل، نگرشها و عملکردها بر یکدیگر باعث بروز نتایج متفاوتی نسبت به آنچه تصور میشد شده است و این موضوع در آینده هم تکرار خواهد شد.
وبر به فرهنگ مدرن یک نگاه انتقادی دارد که سبب ممتاز شدن دیدگاه وی شده و معتقد است که با رشد و فاصله گرفتن عقلانیت از مبدا خود، مشکلاتی را از جمله گرفتار شدن انسان در قفس آهنین ، بی معنایی زندگی ، افسون زدایی و … در تمدن جدید پدید آورده است.
از نظر ماکس وبر، فهم معضلات فرهنگ مدرن با فهم عقلانیت پیوند وثیقی دارد؛ زیرا اساس فرهنگ مدرن بر عقلانیت استوار است. از همین رو، نخست عقلانیت از نظر وبر بررسی و سپس خصوصیات عقلانیت مدرن از نظر او تحلیل شده است. از دیدگاه وبر پس از نفوذ عقلانیت ابزاری در عرصه های دانش و معرفت، نظام معنایی، و تعهدات و انگیزش، معضلاتی در فرهنگ مدرن پدید آمده است. افسون زدایی، نسبیت گرایی، فقدان معنا از زندگی و گرفتار شدن در قفس آهنین، مهم ترین آنها است. چون او به خوبی مشکلات دنیای جدید را فهمیده است. دیدگاه بسیاری از منتقدان بعدی، در آرا و اندیشه های ماکس وبر ریشه دارد.
با تشکر از دکتر احمدی عزیز
ماکس وبر (Max Weber) در کنار امیل دورکیم و کارل مارکس و جرج زیمل چهار معمار عمده دانش اجتماعی بهشمار میآیند. ماکس وبر، فرهنگ و به صورت ویژه مذهب و دین را عاملی میدانست که بدون استثناء در شرق و غرب شیوه و راههای پیشرفت فرهنگی را تعیین کردهاند. دانشجویان مدیریت ماکس وبر را با اصول بوروکراسی یا دیوان سالاری در حوزه تئوریهای مدیریت میشناسند. همچنین روش تفهمی وبر نیز در مباحث تحلیل محتوای کیفی اهمیت زیادی دارد.
کار وبر در زمینه جامعهشناسی دینی با مقاله «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» آغاز شد و با مطالعات میدانی درباره پروتستانها در آمریکا، مذهب در چین: آیین کنفسیوس و تائوگرایی، مذهب هندی: جامعهشناسی هندوگرایی و بوداگرایی و یهودیت باستانی توسعه یافت. مطالعات او روی دیگر مذاهب با مرگ ناگهانیاش در سال ۱۹۲۰ متوقف شد و اجازه نداد او در ادامه به مطالعه مسیحیت و اسلام بپردازد.
سه موضوع اصلی او تأثیر عقاید مذهبی بر فعالیتهای اقتصادی، رابطه میان طبقهبندی اجتماعی و عقاید مذهبی و ویژگیهای قابل تشخیص تمدن غربی بودند. هدف او کشف دلایل به وجود آمدن راههای متفاوت توسعه فرهنگی شرق و غرب بدون داوری و ارزیابی آنها بود. وبر، مانند برخی از اندیشمندان معاصر که سرمشق داروینیسم اجتماعی را دنبال کردند، در نظر داشت عناصر متمایزکننده تمدن غرب را تشریح کند.
با سپاس از مشارکت شما، توجّه داشته باشید که ما همه دانشجویان مدیریت هستیم و نقش آرای وبر در شکلدهی نظریۀ سازمان و مدیریت برای ما مهم است؛ قلمروی گستردۀ نظریات جامعهشناسی، گذار ما نیست چون بهقدر کافی در «جنگل نظریات سازمان و مدیریت» مسیر برای پرسه زدن داریم.
باسلام و احترام
برداشت من از مقاله این است که ماکس وبر،نقش بوروکراسی را در سازمانها بررسی کرده و به نتیجه رسیده که این ساختار سازمانی ممکن است به عنوان یک قفس آهنین برای افراد تلقی شود.
قفس آهنین به معنای یک ساختار سازمانی است که از طریق قوانین، مقررات، فرآیندهای پیچیده و غیرمنطقی، افراد را در یک قالب سخت و ثابت نگه می دارد و آنها را کنترل میکند. این ساختار ممکن است باعث کاهش خلاقیت و نوآوری در سازمان شود و باعث ایجاد فاصله بین مدیران و کارکنان شود.او بر این باور بوده که بوروکراسی در صورت عدم تعادل و پویایی مناسب، ممکن است به عنوان یک قفس آهنین تلقی شود که افراد را در حالت کنترل و محدودیت نگه دارد.
باتشکر
ماکس وبر یه جامعهشناس بود که خیلی روی این فکر کرده بود که چطور دین و اقتصاد با هم در ارتباطند. وبر میگفت که اخلاق پروتستانتیسم توی شکلگیری سرمایهداری نقش داشته. ولی بعضیها میگن که وبر یه جورایی دین رو خیلی به دنیای مادی محدود کرده و اینکه عقلانیت رو فقط به عنوان یه ابزار برای رسیدن به اهداف مادی دیده، نه چیزای معنوی.
نقدهایی هم بهش وارد شده که میگن اون تحلیلهایی که از سرمایهداری کرده بیشتر به دوران قبل از صنعتی خورده و نه دنیای امروزی. و اینکه وبر فکر میکرده هر چیزی که به عنوان آموزهی دینی مطرح میشه، فقط به خاطر فرهنگه، نه به خاطر اصول فلسفی.
در آخر، با وجود همهی این نقدها، بوروکراسی که وبر در موردش صحبت کرده، هنوزم توی سازمانها خیلی استفاده میشه، چون به کارها نظم میده و باعث میشه که سازمانها کارآمدتر باشن.
وبر بروکراسی را به عنوان یک سیستم ایداآل برای سازمان می دانست.مثل یک شرکت بزرگ تولیدی داریم که بخشهای مختلفی مانند تولید، بازاریابی، منابع انسانی و مالی دارد. در چنین سازمانی، بوروکراسی وبری به این صورت عمل میکند که هر بخش وظایف مشخصی دارد و کارکنان بر اساس قوانین و دستورالعملهای دقیق کار میکنند. مثلاً بخش منابع انسانی مسئول استخدام، آموزش و ارزیابی کارکنان است و بخش مالی مسئولیت مدیریت مالی و بودجه را بر عهده دارد. این تقسیم کار و رویههای استاندارد شده باعث میشود که کارها به صورت منظم و بدون تداخل انجام شود و در نتیجه، سازمان کارآمدتر عمل کند.
با سپاس از مشارکت شما، تأکید میکنم که سایۀ افکار وبر بر سازمان برای ما محلّ مطالعه است.
با سلام و عرض احترام
ماکس وبر با نگاهی نقادانه و عمیق به جامعه مدرن،بر این اعتقاد داشته است که هر علمی نمیتواند برای دیگر علوم به صورت الگو در آید.
بحث اصلی او این بوده است که بین جهان بشری و عالم طبیعی تفاوت بنیادی وجود ندارد.
وبر معتقد است،این استدلال که دنیای آدمی آزاد است و تحلیل های علت و معلولی و قوانین طبیعت در آن کاربرد ندارد و بی جهت قوانین را پیچیده کرده است.
نگرش ارزشی از دیگر عناصر تفکری او بوده است که در آن معتقد است،انتخاب و نتیجه گیری،ضرورتا باید بر پایه نظام ارزشی شخصی پژوهنده که از موقعیت تاریخی وی نشأت میگیرد،صورت پذیرد.
و در پایان میتوان اشاره کرد که اساس فکری ماکس وبر عقلائی شدن_تعقلی شدن و ابزاری شدن عقلانیت است.
از دیرباز که جامعه های انسانی شکل گرفته اند اداره آنها برای صاحبان خرد و کسانی که به نوعی برای این اداره آمادگی داشتنه اند مورد توجه بوده است. گاه با زور و زمانی با شیوه های دیگر و مردم سالاری این مهم را انجام داده اند. بطوریکه در کشاکش ورود به عصر صنعتی ماکس وبر آلمانی از جامعه شناسان برجسته درباره بوروکراسی سازمان شروع به تحقیق کرد و بوروکراسی متولد شد. وبر با تحقیقاتی که درباره ی سازمانهای دیوانسالار و سازمانهای جدیدتر سده نوزدهم و بیستم در اروپا انجام داد توانست ویژگی های اصلی سازمان های دیوانسالار را مشخص و معرفی نماید. از نظر وبر بوروکراسی نوعی طرح سازمانی ایده آل است که اختیار قانونی، نظم سلسله مراتبی، عمل کردن بر اساس مستندات و بایگانی ها، جدایی کار از زندگی شخصی، آموزش تخصصی، استخدام کارکنان تمام وقت و پیروی از قوانین را دربرمی گیرد اما امروزه بوروکراسی اغلب به عنوان یک بیماری که سازمان های بزرگ بدان مبتلا هستند، ادراک می شود و کاغذبازی های بی حد و حصر را به ذهن متبادر می سازد. بوروکراسی وبر هرچند از طریق قوانین، استمرار، اطاعت و تقسیم کار، کارایی، ثبات، قابلیت پیش بینی و امنیت شغلی را به دنبال داشت ولی در کنار این کارکردها انقاداتی نیز برآن وارد بود به هر حال در شناسایی نحوه پیدایش ،رشد وآثار مثبت و منفی بوروکراسی در سازمان که گاه تقدیس شده وگاه به پلیدی ازآن یاد شده و جهت کنترل سازمانها موثر بوده تحلیل تعاملی بین محیط و بوروکراسی را نبایستی نادیده گرفت.چرا که نادیده گرفتن آثار منفی بوروکراسی بصورت سدی در برابر تحولات و پیشرفتهای اجتماعی ظاهر خواهد شد. همه ما هر زمان واژه بوروکراسی را می شنویم پیرو آن نام ماکس وبر به ذهنمان خطور می کند در رهیافت نظریات سنتی مدیریت بی شک وبر به عنوان کسی که برای اولین بار طراحی ساختار سازمان را مطرح کرد نام برده می شود.