❔ دانای کُل

🧠 همواره و مدام، راجع به مسائل مهمّ و گوناگونی در سلوک فردی بشر صحبت شده. چیزهایی مثل عشق، هدف از زندگی، لذّت‌جویی، اخلاق، پسامرگ و… . امّا معضل اصلی من در سفر درونی حیات، این است که تکلیف این ذهن کوچک و فرصت اندک، با این‌همه دانش عظیم انباشته در جهان (فعلاً اصلاً بخوانید دنیا) چیست؟! پس چه‌طور و چه‌وقت می‌شود بخش “قابل توجّهی” از دانش را‌ فراگرفت و دانست و هضم کرد، تا بعد بتوان اندیشید که با دانسته‌ها چه می‌شود کرد!؟

📚 در این مدّت مدام از خودم پرسیده‌ام که چه رشته‌ای و چه زمینه‌ای را دوست دارم؟ در‌ کودکیِ دبستان، نقّاشی می‌کشیدم و آواز می‌خواندم، در دوران‌ راهنمایی، داستان می‌نوشتم و تاتر بازی‌ می‌کردم، در دبیرستان ریاضی و فیزیک خوانده‌ام، در دانشگاه مدیریت (که خودش ترکیبی است از جامعه‌شناسی و اقتصاد و حسابداری و روان‌شناسی و مهندسی)، شغلم در حوزه آموزش و پژوهش و علوم تربیتی و انسانی است، و امروز، هنوز… گاهی دل‌باخته مطالعات پراکنده زیستی- پزشکی، گاهی مشغول با نرم‌افزارهای کامپیوتری، گاهی دست به گریبان با مکاتب فلسفی، گاهی در بحر ستاره‌ها و علم نجوم، گاهی غرق در مهندسی ساخت خودروها و هواپیماها، گاهی هم قدم‌زنان بین رُمان‌ها و فیلم‌ها و عکس‌ها. (جست‌وجو و مطالعات دینی و مذهبی و ماورای طبیعت، جدا).

👥 از خودم می‌پرسم: من چه “رشته‌ای” را دوست داشتم؟! چه درسی را که بخوانم؟ چه‌کاره که بشوم؟ چه “تخصّصی” را که کسب کنم؟

👤 در جواب می‌گویم: من خودِ “دانش” را همیشه دوست می‌داشته‌ام! همه‌ش را به عنوان یک کُل! در همان حالت اکتشافی کودکی! آغشته به ذوق و آمیخته به اندیشه. همه‌ش را. همه‌ش را می‌خواهم و می‌دانم که خواستنِ محالی است و چه محالی!

♾ هرچه بیشتر می‌خوانم، بیشتر نمی‌دانم! هرچه مقاطع تحصیلی‌م بالاتر رفته، بیشتر فهمیده‌ام که به‌طور تخصّصی نمی‌دانم! از سویی هم سرعت تولید دانش جدید در جهان بیشتر می‌شود و بیشتر. چه‌طور می‌شود در دنیای ندانسته‌ها زندگی کرد؟! شما می‌دانید؟! من این را هم نمی‌دانم…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا